علوم اعصاب چگونه تجربیات معنوی و دینی را توضیح میدهد؟

تصور میشود که که تجربیات عرفانی مواجهه با حقایق یا قدرتهای عظیمتر، مذهبی یا غیرمذهبی، باشند. بسته به چگونگی تفسیر خاص هر یک از ما از این مفهوم گیجکننده، تجربیات عرفانی میتوانند شکلها و قالبهای بسیاری به خود بگیرند. از افراد مختلفی دربارهی تعریفشان از تجربیات روحانی سؤال کردم. جورج پی، ماهیگیر و فردی متدین که مرتب به کلیسا میرود عنوان میکند که، «ایجاد ارتباط با خدا». نادیا دی که هنرپیشه است آن را «ورود به پیوندی معنوی» تعریف میکند. پاسخ زبانشناسی به نام آنتونیا پی «فراتر رفتن از محدودیتهای دنیوی واقعیت» بود و حس جاناتان جی، قهرمان دوومیدانی در طول مسابقهای پراسترس در استادیومی پر از جمعیت از این مفهوم «درهمآمیختن با جهان» بود.
اندرو نیوبرگ به من میگوید که «تجربیات عرفانی وقایعی هستند که میتوانند در لحظهای دنیای شما را تکان دهند». وی فیزیکدان، نوروتئولوژیست (نوروتئولوژی بر بررسی فصل مشترک بین رویدادهای عصبی و تجربیات ذهنی از معنویت میپردازد) و مدیر تحقیقات در مؤسسهی سلامت یکپارچهی بدن مارکوس در دانشگاه توماس جفرسون در ایالت پنسیلوانیا است. نیوبرگ در کتاب خود با عنوان چگونه روشنفکری مغز شما را تغییر میدهد عنوان میکند که این تجربیات میتوانند سبب شوند تا خصوصیات فیزیکی جهان اطراف خود را به گونهای بسیار شفافتر و متمرکزتر مشاهده کنیم - تقریباً به نحوی که حواس ما به طور ناگهانی تقویت شده باشند. نیوبرگ عنوان میکند که آنها میتوانند «در زمان نزدیکی مرگ» هم به ما کمک کنند؛ ما «به گونهای دگرگون شده» از آنها خارج میشویم، بدین معنی که پس از چنین تجربیاتی بینشمان نسبت به زندگی شخصی یا حس وجودی مان عمیقتر و شدیدتر میشود.
تقریباً غیرممکن است که حوزهی گستردهی علوم اعصاب این تجربیات بشری عمیق و تأثیرگذار و در عین حال اسرارآمیز را با انجام اسکنهای مغزی بررسی نکند. در سال 2006 محققان دانشگاه مونترال یکی از مورد از پراستنادترین مطالعات را در این حوزه انجام دادند. در این تحقیق از 15 راهبهی كارملى 23 تا 64 ساله خواسته شد تا در حین اسکن مغزشان به وسیلهی افامآرآی (تصویربرداری تشدید مغناطیسی کارکردی)، معنویترین لحظی زندگی خود را در نظر مجسم کنند. گروه تحقیقاتی به این نتیجه رسید که هنگامی که راهبهها غرق در حس وجد عرفانی خود بودند، ساختارهای مغزی مانند ساقهی مغز یا لوب آهیانهای برانگیخته یا غیرفعال میشدند.
از آن پس شکلهای پیچیدهای از اسکن افامآرآی و پیشرفتهترین روشهای تصویربرداری عصبی مانند توموگرافی رایانهای گسیل تک فوتونی (SPECT) یا تراکتوگرافی چگونگی بروز تجربیات متعالی درمغز را روشن ساختهاند. امروز دانشمندان علوم اعصاب نه تنها قادر به درک این موضوع هستند که کدام بخش از مغز تجربیات عرفانی را هماهنگسازی میکند، بلکه همچنین با فرآیندهای شناختی رخ داده در گرهها و شبکههای مختلف مغز هم آشنا هستند.
جیمز جوردانو دانشمند علوم اعصاب و استاد کرسی نورولوژی و بیوشیمی در مرکز پزشکی دانشگاه جورجتاون در واشنگتن دیسی عنوان میکند که «ما حتی توانستیم پی ببریم که چرا افراد وارد حالت خلسه میشوند». جوردانو در انجام تحقیقات مربوط به فصل مشترک عرفان و اثر پلاسیبو (دارونما) - یعنی در مورد چگونگی نقش معنویت به عنوان منبع بالقوهای برای سلامت - و همچنین در مورد چگونگی اثرگذاری اعمال معنوی بر روی احساس درد مشارکت داشته است. جوردانو در تلاش برای متمرکزسازی و مفهومیسازی تجربیات عرفانی در مغز نخست به ساقهی مغز، شبکهای از نورونهای به آرامی فشرده در کنار یکدیگر اشاره میکند که هستهی مرکزی مغز ما را تشکیل میدهد و سر ما را به بقیهی بدنمان متصل میکند.
ساقهی مغز تودهای لولهمانند از بافت عصبی است که بیش از 500 میلیون سال پیش شکل گرفته است. در صورتی که قصد تجسم کل مغز خزندگان امروزی را دارید، دیگر به دنبال آن نباشید. ساقهی مغز کارکردهای اصلی همچون تنفس، ضربان قلب، فشار خون، تکلم، بلعیدن و حرکات چشم را کنترل میکند. در درون ساقهی مغز سیستم فعالکننده مشبک (RAS) قرار دارد، یکی از مهمترین مناطق مغز در زمانی که سخن از رفتار انسان به میان آید - مقدمتاً این سیستم میتواند مشخص کند که آیا درونگرا خواهیم شد یا برونگرا.
جوردانو اظهار میکند که، «این شبکههای سیستم مشبک ساقهی مغز در ابتدا با آغاز تجربیات عرفانی فعال میشوند تا حس اوج برانگیختگی را ایجاد کنند». پس از مرحلهی اوج برانگیختگی، کوچکترین قسمت مغز به نام مغز میانی نقش مهمی ایفا خواهد کرد. مغز میانی در بالای ساقهی مغز و بخش میانی مغز قرار گرفته است (بین بخش قدامی و مغز و بخش خلفی مغز). این قسمت از مغز برای عملکرد حرکتی بسیارحیاتی است و نقش مهمی را در دریافت و یکپارچهسازی ورودیهای دیداری و شنیداری ایفا میکند. در مورد تجربیات عرفانی محققان دریافتندکه در این فرآیند، شبکههای مغز میانی پپتیدهای اوپیوئیدی آزاد میکنند - یکی سری مولکولهای آمینواسید که به گیرندههای پپتیدی درون مغز متصل میشوند و تأثیری مشابه با افیونها دارند - حس لذت را تشدید میکنند و درد را سرکوب میکنند.
جوردانو اظهار میکند که، «مسیرهای دوپامینرژیک مغز میانی - مدارهای اصلی موجود در مغز که سبب ایجاد و آزادسازی انتقالدهنده عصبی دوپامین میشوند - برای آزادسازی دوپامین در شبکههای بخش قدامی مغز فعال میشوند. این وفور دوپامین در مغز طی مرحله از تجربهی عرفانی است که فرد را سرشار از رضایتی غیرقابلبیان میکند.
روز دیگر شاهد درگیری دوچرخهسواری با رانندهی یک خودرو بودم؛ بنا به گفتهی دوچرخهسوار، رانندهی خودرو به چراغ سبز توجه نکرده بود. دوچرخهسوار در حالی که با حالتی جنونآمیز به سمت جلو پدال میزد فریاد کشید که، «دفعهی بعد که خواستی گواهینامهی رانندگی بگیری مطمئن شو که مادهی خاکستری بیشتری توی مغزت داشته باشی». با خودم فکر کردم که، «خشم جادهای به سبک سخن گفتن با اصطلاحات مربوط به حوزهی علوم اعصاب؟ چه حرف عمیقی!».
مادهی خاکستری، دستهای تیرهرنگ متشکل از سلولهای عصبی و دندریتها در مغز است که به معنای هوش است و تصور بشر را به عنوان عنصری مترادف با قدرت تفکر فراگرفته است و در واقع به وسیلهی خارجیترین لایهی غیرخیالی و چینوچروکداری به نام قشر مخ احاطه شده است. قشر مخ پیشرفتهترین بخش از مغز انسان است و در شکلگیری مواجهات اندک و گزینشی انسان با عرفان نقشی بسیار مهم دارد. این قسمت از مغز از چهار لوب تشکیل میشود: لوب قدامی، لوب آهیانه، لوب گیجگاهی و لوب پسسری که در کنار یکدیگر میتوانند افکار، تولید گفتار، بخش زیادی پردازش اطلاعات و تقریباً تمام عملکردهای شناختی عالی را تنظیم میکند.
زمانی که سیستم لیمبیک برانگیخته شود، تجربهی عرفانی به اوج خود میرسد. سیستم لیمبیک قدیمیترین مجموعه از ساختارهای مغزی است که عواطف و خاطرات ما را به یکدیگر مرتبط میسازد و در جایی در بالایی ساقهی مغز و در داخل قشر مخ قرار دارد. در سیستم لیمبیک، شبکههای یکپارچه با آمیگدال (ساختاری بادامیشکل که مسئول ایجاد پاسخ جنگ یا گریز است) شدت عاطفی تجربه را بالا میبرند، در حالی که شبکههای هیپوکامپوس (ساختاری به شکل نعل اسب که در ذخیرهسازی بازیابی خاطرات و پاسخهای عاطفی نقش دارد) ماهیتی دگرجهانی را به آنچه که تصور میکنیم ملاقاتمان کرده است، میبخشد.
کنجکاو با مجموعههای مختلفی از مغز که در کنار یکدیگر چنین لحظات بسیار خوشایند را ایجاد میکنند که در طول آن در اقیانوسی به شنا کردن میپردازیم که تنها کودکی بیباک و سرحال میتواند در آن شیرجه رود از جوردانو پرسیدم که آیا نگاشت مغزی تجربهی عرفانی به روشی سلسلهمراتبی رخ خواهد داد که وی اندکی پیش بیان کرد یا خیر. او عنوان میکند که از جهاتی بله، اما بهتر است که کل این چیز را به مانند موجی مجسم کنیم که در جهتی کلی حرکت میکند و سپس اطراف و عقب خود را به لرزه در میآورد. همانطور که نیوبرگ گفت، موجی که در لحظهای دنیای شما را تکان میدهد.
اما اگر علوم اعصاب بتواند اتفاق رخ داده در مغز را در زمان ثبت تجربههای عالی توضیح دهد، آنگاه در مورد علت داشتن چنین تجربیاتی در وهلهی نخست چه حرفی برای گفتن دارد؟ آیا همهی ما عموماً در نقطهای از زندگی خود مجبور به مواجهه با تجربیات دگرگونکنندهی معنوی هستیم؟ یا اینکه دانشمندان برجستهی علوم اعصاب موافق این مطلب هستند که برخی از ما اندکی عرفانیتر متولد شدهایم؟